- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
ترسیم حالات حضرت رباب در شهادت حضرت علی اصغر
چه آتشیست که در حرف حرف آب نشسته که روضه خوانده که بر گونهها گلاب نشسته؟ صدای آه بلند است گـوشه گـوشۀ تکـیه چه نالههاست که در روضۀ رباب نشسته کدام سو بدود چـشمهای خـستۀ این زن که در مسیر نگاهش فقط سراب نشسته چه کردهاند که زیر عبا میآوریاش؟ آه! چه کردهاند که در چشمهاش خواب نشسته؟ چه دیر میگذرد! کو صدای گریۀ اصغر؟ میان خیمه زنی غرق اضطراب نشسته کـشیده روی سرش باز چادر عربی را درست مثل سؤالی که بیجواب نشسته کسی نگفت در آن سرزمین چه دیده که یک سال رباب یکـسره در زیر آفـتـاب نـشـسـته
: امتیاز
|
ترسیم حالات حضرت رباب در شهادت حضرت علی اصغر
سقـفی به غیر از آسمان بر سر نداری تو سـایـه بر سر داشـتـی دیگـر نداری خورشید بر نی بود؟ حق داری بسوزی دیدی به جز او سـایـهای بر سر نداری برگـشتهای؟ این را کسی باور نمیکرد برگـشتهای؟ این را خودت باور نداری میخواهی از بغض گـلوگـیرت بگویی از لای لایــی واژهای بـهــتــر نــداری هـر بـار یــاد غــربـت مـولا مـیافـتـی میسـوزی و دیگر علی اصغـر نداری هر شب در این گهواره طفلی بیقرار است «سخت است این غم، سختتر از هر نداری» ما پای این گهواره عمری گریه کردیم یک وقت دست از لای لایی برنـداری
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت علی اصغر علیهالسلام
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت و ایـسـتادهای امروز روی پای خودت نـشـان بـده به همه چه قـیامـتی هـستی و بـاز در پـی اثــبـات ادعــای خـودت از آسـمـانیِ گـهـواره روی خاک بیفت بیـفـت مثل همه مـردها به پـای خودت پـدر قـنـوت گـرفـتـه تو را بـرای خـدا ولی هـنوز تو مشـغـول ربـّنای خودت که شـایـد آخـر سـیـر تـکـامـل خـلـقـت سه جرعه تیر بریزی درون نای خودت یکی به جای عمویت که از تو تشنهتر است یکی به جای رباب و یکی به جای خودت و بـعـد، هـمـسـفـر کـاروان بــرو بـالا برو به قصد رسیدن، به انتهای خودت و در نهـایت مـعـراج خویش میبـیـنی که تازه آخر عرش است، ابتدای خودت
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام بالای سر حضرت قاسم علیهالسلام
سنگها بر سرِ تو مرثیه خوانی کردند نیـزهها زار زدند اشک فـشانی کردند فصلِ خـندیدنِ تو بود نه گُل چیدنِ باد چهـرهات را چقدر زود خـزانی کردند نجمه در خیمه رویِ دامن زینب اُفـتاد عمه را اینهـمه زخـمِ تو کـمانی کردند پا مکش روی زمین، جان به لبم آورده آنچه با روی تو نـامـردمِ جـانی کردند تـا که دیـدنـد یـتـیـم حـسـنی خـنـدیـدنـد دوره کردند و چه بد سنگ پرانی کردند هرچه کـردنـد حـریـفت نـشدند و آخر تـشـنگی و نـظـر و نیـزه تبـانی کردند
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیهالسلام
نیـزه پس از نیـزه میان پـیـکـرش بود خنجر پس از خنجر میان حنجرش بود این سو حسینبنعلی خون گریه میکرد آن سـو عـزادار عـزایش مـادرش بود آنگاه که بر پهـلـویش میخـورد نیـزه تصویر زهـرا پیش چـشمان ترش بود بیشک میان جـسم او راهی نمییافت شمشیر اگر از معرفت چیزی سرش بود قـاسم به زیر دست و پای یک سپاه و شمر لعین مشغـول مدح لشکـرش بود با این همه سختی، خدا را شکر در دشت تنـهـا نـبـود و شـاه بـالای سـرش بـود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم با سیدالشهدا علیهالسلام
ابناءِ مجـتـبی همه بر این عـقـیـدهاند مـا را بـرایِ یــاریِ تـو آفـریــدهانـد پیش از ازل به نامِ تو ما را خریدهاند از باغِ لاله غنچه برایِ تو چـیـدهاند اصلاً برایِ کـشته شدن برگـزیدهاند جـز نـامِ تـو نـبـُردم و آوازهام نـشـد چیزی به جز غمِ تو غـمِ تازهام نشد غیر از لباس و جامه که شیرازهام نشد غصه نخـور اگر زره انـدازهام نشد عـمـامه بینِ خـیـمه بـرایم بـریـدهاند از خـیـمه تا کـنارِ من آقا شـتاب کن حـالا که من فِـتادهام از پا شتاب کن مشکل شدهست کارِ من اینجا شتاب کن تا ننگـری مقـطع الاعضا شتاب کن اینها سواره بر سرِ جسمم رسیدهاند نایی نـمانـده در نفـسـم بینِ صحـبـتم از حد گذشته کارِ من و این مصیبتم از راهِ دور گر که ندیـدی چه حالـتم یا سنگ میخورد به لبم یا به صورتم با هر طریق، خونِ مرا هم مکیدهاند شد گرد و خاک و در نظرم مثلِ مِه شده پیچیده پیکر من و همچون گره شده دریـایِ زخـم، این بدنِ بی زره شده یک استخوان نمانده مگر اینکه لِه شده جمعی به چکمه طعمِ عسل را چشیدهاند
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیهالسلام
از خـیمه بیـرون آمده آئـینۀ قـرص قمر شیری به میدان میزند مستانه و شوریده سر قلب حرم، قلب عمو، قلب همه دنبال او او غرق در عشق عمو و مست از جام عمو با اِنْ یَکاد عمه شد راهی به میدان این پسر در ترس چشم کوفیان، تمثال حیدر را نگر ابرو گره کرده است فرزند مُعِزُ المؤمنین از هیبت این نوجوان، لرزید ارکان زمین گویا مـهـیا گـشته تا برپا نماید محـشری با ذوالفـقـار حـیـدر و رزم عـلیِ اکبری فریاد زد: ان تَنکرونی، این منم ابن الحسن فرزند پاک مرتضی، سِبطُ النَّبیِّ المؤتَمَن شمشیر میچـرخاند آقا زادۀ شـیر جـمل زهره درید ابروش از یک لشکر هفتاد یل با رزم داده خاتمه هر قال را، هر قیل را از خون دشمن ساخته، صدها فرات و نیل را میشد شنید از غرش او صور اسرافیل را فـریـادهای مـمـتـد تکـبـیر جـبـرائـیل را دیدند اهل عرش از رزم عـلی تمثیل را ردّ عرق بر روی پیـشانی عـزرائیل را آیات خشم مرتضی تفسیر شد در کربلا طرز نبرد مجتبی تکـثـیر شد در کـربلا پاشیده شد شیـرازّ کل سـپاه از هـیـبتـش پاشیده شد قلب یلان از صولت و از شوکتش در قبضه دارد جنگ را همچون عقابی تیزپر فریاد سر داده عدو: این المفر؟ این المفر؟ طوفان شده از غرش این شرزهشیرِ مجتبی با هر هجومش میشود سرها معلق در هوا دشمن حریف او نمیشد در نبرد تن به تن یکبار دیگر کوچه و ... اینبار فرزند حسن از هر طرف سنگی به سوی قامتش پرتاب شد آنقدر در شهد عسل غلطید تا بیتاب شد یک بار دیگر دورهکردنهایشان شد دردسر در هایوهویِ تیغها تکرار شد شق القمر گویا مدینه باز هم تکرار شد در کـربلا تا درد سینه باز هم تکرار شد در کربلا
: امتیاز
|
مدح امام مجتبی و حضرت قاسم بن الحسن علیهالسلام
هـمۀ عـزّت دنـیـای حسین است حسن به خـداوند مسیحای حسین است حسن بی حسن سوی حسینش بروی باختهای جان من! صاحب امضای حسین است حسن این حسن کیست که عالم همه دیوانۀ اوست؟ برترین اسم به لبهای حسین است حسن هرکسی گفت حسین، از برکات حسن است تا ابد پـرچـم بـالای حـسین است حسن بنویـسید که آقای جـهـان است حـسـین بنـویـسـید که آقای حـسـین است حـسن زیر قـبّـه هـمـه گـفـتـیـم الـهی به حسن باب حاجات گداهای حسین است حسن همه در کـربـبلایند، حـسین رفته بقـیع چه عجب؟! جنت اعلای حسین است حسن او علی اکـبر اگر داد، حسن قـاسم داد در بلا هم شده، هم پای حسین است حسن بعد او خـنده نـدیـدند به لبهای حسین آی مردم غم عظمای حسین است حسن
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیهالسلام
طلب میکرد از دست ضریحی حاجت خود را کشیده روی پاهای امامش صورت خود را دقـیقاً سیزده سال است همراه علی اکبر به سوی کربلا خوانده است هفده رکعت خود را شمیم شهر یثرب در میان خیمه پـیچـیده بقیع آورده اینجا مشک بوی تربت خود را فدای آن کسی که شور احلی من عسل دارد که از شیرینی یک نام برده لذت خود را نقابی بر رخ چون ماه خود بسته است یعنی که نهان کرده است تا روز قیامت قیمت خود را قسیم النار والجنة به میدان میزند قـاسم به هرکس میدهد آن تیغ ابرو قسمت خود را علیٌ حـبّه جُـنـة سـپـر دیگر نمیخـواهد سپر کرده است وقتی سینۀ پُر محنت خود را بلای سخت یعنی که در آغوش ضریح او امام از دست داده با وداعش طاقت خود را
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیهالسلام
خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را که شیرینتر کند در لحظههای تشنه کامت را رجز خواندی برای مرگ، با لبهای خشکیده که عرش و فرش بر لب میبرد هر لحظه نامت را نشان دادی که در نسل حسن، جز حُسن چیزی نیست نـدیـد امـا نـگـاه کـوفـیـان ماه تمامت را دم رفتن به میدان خندهای کردی و فهمیدی که شیرین میکند لبخند تو کام امامت را میان کـارزار زخـمها بـردی پـنـاه آخـر به پیغمبر که پاسخ داد بیوقفه سلامت را در آن لحظه که دشت از بوی تو آکنده شد دیدند ملائک با نگـاه تازهای روز قـیامت را! تو حُسن مطلع شیرین زبانی در غزل بودی رقم زد با شهادت پس خدا حُسن ختامت را
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیهالسلام
این گلِ تر ز چه باغیست که لب خشکیدهست؟ نو شکفتهست و به هر غنچه لبش خندیدهست روبرو همچو دو مصراع، دو ابرویش بین شاه بیت است و حق از شعر حسن بگزیدهست دید چون مـشـتریاش مـاه شب چـاردهم «سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست» عازم بزم وصال است، و حسن نیست دریغ! تا که در حُسن ببیند چه بساطی چیدهست سـیـزده آیـه فـقـط ســورۀ عـمـرش دارد نام اخلاص بر این سوره، وفا بخشیدهست حسرتِ پاش به چشمان رکاب است هنوز این نهالیست که بر سرو، قدش بالیدهست سینه شد مجمر و اسپند، ز دل، مادر ریخت تا «قیامت قد» خود دید کفن پوشیدهست گفت شـرمنده احـسان عـمویم همه عـمر او که پیش از پسر خویش مرا بوسیدهست تن چاکش به حرم برد عمو، عمه بگفت: خشک آن دست که این لالۀ تر را چیدهست
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیهالسلام
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟ سیزده بار زمین دور قـدش گـردیدهست رو به سرچـشـمهٔ زیـبایی و دریـای وفا ماه از اوست که اینگونه به خود بالیدهست خاک پرسید که سرچشمهٔ این نور کجاست؟ عشق انگشت نشان داد که او تابـیدهست پیش او شور شهادت ز عـسل شیرینتر آسمان میوهٔ احساس ز چشمش چیدهست گر چه هفتاد و دو لاله همه از ایل بهار باغ سرسبزتر از او به جهان کی دیدهست؟
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
رفت قاسم، رفت سقا و علی اکبر... عمو من ز تو تنهـاتر و از من تو تنهاتر عمو نیست زور و بازویم مثل علی اکبر ولی هست اما غـیرتم مثل علی اصغـر عمو به سکینه گـفتهام غصه نخور از رفـتنم دستهای من فدای معجرت دخـترعـمو زمزمِ خون راه افتادهست، دست و پا نزن میدوم سوی تو مثل هاجرِ مضطر عمو دور خواهم کردشان با دستِ خالی یک تنه دورهات کردند اگر با نیزه یک لشگر عمو جایِ بـابـایـم پـدر بـودی بـرایـم سـالها ای عزیزِ مهربانـتر از پدر مـادر، عمو آمدم یـک ثـانـیـه زنـده بـمـانی بـیـشـتـر عمه رویت را ببـیند دفعهای دیگر عمو بینِ نیزه خوردنت جورِ مرا هم میکِشی زحـمـتت دادم حـلالـم کـن دم آخـر عمو نیزه خورده پهلویت افتادهای روی زمین آمده انـگـار مـادر بـاز پـشـت در عـمـو حرمله با تیر جسمم را به جسمت دوخته برنمیدارم اگر از پـیکـرت پیکـر عمو من ندارم دست؛ اما برندارم از تو دست تا دم جـان دادنـم مـانـنـد آبآور عــمــو بین مقتل بدتر از شمشیرها، دشنامهاست تو خجالت میکشی ای کاش بودم کر، عمو چون تمام کودکی حالا در آغـوشِ تـوأم نیست پایانی برای من از این بهتر عمو
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیهالسلام
در عـشـق، بـنـای نـیکنـامـی دارند جـسماند که یک جـان گـرامی دارند در لحـظۀ گـودال، یکی باز دویـد ...این جـانبهکـفـان مگـر تمامی دارند ************ گودال که خـتم ماجـرا نیست، بـبـین این تـازه شـروع رزم عـبـدالله است ************ در مـعـرکـه دسـت او قـلـم شـد، امّا نـگـذاشـت کـه از قـلـم بیـفـتـد نامش ************ شـب آمـد و بـاب ابـتــلا را بـسـتـنـد طـومـار شـگـفـت کـربـلا را بسـتـند در آخــر سـطـر، نـام عــبـد الله و... پــرونــدۀ نــام شـــهــدا را بــسـتـنــد
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیهالسلام
چون باد در حرارت دشت و دمن دوید چون بوی گل بلند شد و در چمن دوید وارونـه اسـت شـیـوۀ صـحـرای ابـتـلا رو بـه شـکـارگـاه، غـزال خـتـن دویـد میخواست ایستاده نسوزد شـبیه شـمع خـورشـیـدوار با هـمـۀ سـوخـتـن دویـد مردان، زره به قـامت مـردانه بستهاند این نوجوانِ کیست که با پیرهن دوید؟ با اشـتـیـاق رفـت به آغــوش قـتـلـگـاه غربتکشیده بود و به سوی وطن دوید تـیغ بـرهـنـه مـنـتـظـر دستبـوسیاش با سـر به پـایبـوس تـن بیکـفـن دویـد آغـشـته شد به خـون خدا خون پاک او وانـگـاه در رگـان عـقـیـق یــمـن دویـد یا رب چه رفت بر سر عبداللَه و حسین؟ زینب نشـست، فـاطمه آمد، حسن دوید
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
وقتی عدو به روی تو شمـشیر میکشد از درد تـو تـمــام تـنـم تــیـر مـیکـشـد طـاقـت نـدارم این همه تنها بـبـیـنـمـت وقـتی که چلّه چلّه کـمـان تـیـر میکشد این بغضِ جانستان که تو بیکسترین شدی پـای مـرا بـه بـازی تـقــدیـر مـیکـشـد ای قــاری هـمـیــشــهٔ قــرآن آســمــان کار تو جزء جـزء به تـفـسـیر میکـشد اینکه زِ هر طرف نفـست را گرفتهاند آن کوچه را به مسلخ تصـویر میکشد بـرخـیـز! ای امـام نـمــاز فـرشـتـههــا لـشکـر برای قـتل تو تـکـبـیـر میکشد
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیهالسلام
روح والای عبادت به ظهـور آمده بود یا که عـبـداللَه در جـبهـهٔ نور آمده بود؟ کـربـلا بـود تمـاشـاگـر مـاهی کز مهـر یـازده لـیلهٔ قـدرش به حضور آمده بود یازده برگ، گل یاسِ حسن بیش نداشت که به گلزار شهادت به ظهور آمده بود یوسف دیگـری از آل علی، کز رخ او چشم یعقوب زمان باز به نور آمده بود بـاغـبـان در ورق چهرهٔ گـرمـا زدهاش گلشن حُسن حَسن را به مرور آمده بود صورتش صفـحهٔ برجـسـتهٔ قـرآن کریم صحبتش معنی تورات و زبور آمده بود بیکلاه و کمر از خیمه چو قاسم بشتافت بسکه از تاب تجلّی به سرور آمده بود قتلگه طور و حسین بن علی، چون موسی به تـمـاشـای کـلـیم اللَه و طور آمده بود به طواف حـرم عـشـق ز آغـوش حرم دل ز جان شُسته به شیدایی و شور آمده بود طفل نوخاسته برخاسته از جان و جهان آسمان زین همه غیرت به غرور آمده بود بر دل و پهلوی این عاشق و معشوق، دریغ نیزه و تیر ز نزدیک و ز دور آمده بود دست شد قطع ولی دل ز عمو، قطع نکرد طفل این طایفه یا رب چه صبور آمده بود گرچه لبتشنه به دامان امامت جان داد بر سرش فاطمه با ماء طهور آمده بود
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با حضرت زینب سلاماللهعلیها
عمه جان ول کن من از اصغر که بهتر نیستم عمه با قـاسم مگر اصلا برادر نیستم؟ تو به فکر بچهها، زنها، به فکر خیمه باش من بزرگم، لااقل کمتر ز اصغر نیستم
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیهالسلام
هر کَس برای تو به تن خود کـند سیاه او را خـدا ز عـرش مُـعـلّی کـند نگـاه اشـکِ بـرای تـوسـت همـانـند کـیـمـیـا سازد سـفـید، رویِ هر آنکه بـود سیـاه این خانه مأمنیست که زهراست صاحبش چـادُر سـیاه او به همه هست جـانپـناه شویـنـدهتر ز آب بهـشـتیست گـریهها گـردد ثـواب بـار تـو بـاشـد اگـر گـنـاه بردار یک قـدم تو برای حـسین و بعـد بنـشـین ببـین که کوه بخـشد خدا به کاه شانه به شانه مهدی زهـرا کنار توست در بین روضه میکـشد او همره تو آه امـشـب خـدا کـند ببـرد هـمـره خودش مـا را کـنـار تـشـنـۀ گـودال قـتـلــگــاه عـبـدالله آمده که عـمـو را کـند کـمـک جای پـدر رسـیده سرآسـیـمه در سـپـاه او آمده که دست خـودش را سِپَـر کـند بر پیکری که پا خورد از هر که بین راه شاید کمک کند به عمو تا که بیش از این با نـیـزه جـا بجا نـشـود جـسـم پـادشـاه بـیـرون زده ز بین سِپـَر دنـدۀ حـسـین یا رب برای هیچ شهـیدی چنین مخواه
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
طـفـلی اگـر بـزرگ شـود با کـریـمهـا یک روز میشـود خودش از کـریمها طفـل حـسن شدم بـغـلت جا کـنی مـرا آهی که میکشد جگر من، مرا بس است شوقی که سر زده به سر من، مرا بس است از هیـچ کس کـنـار تو بـیـمی نـداشـتم دستی كـریم هـست كه نـذر خـدا شود وقـتی نـیـاز بود، به وقـتـش جدا شود باید برای خود جگری دست و پا كنم دیگر بس است گرم دلِ خویشتن شدن آمــادهام كــنـیـد بــرای كــفــن شـــدن یك نـیـزهای نماند دفـاع از عـمو كنم؟ آمـادهام كه دست دهـم پـای حـنجـرت تیر سه شعبهای بخورم جای حنجرت سوگند ای عمو به دلِ خونِ خواهرت
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیهالسلام
روضههای شب پنجم چقدر جانکاه است سیـنهزنها، حـسـنیها شب عبدلله است روضه امشب سخن از دست شکسته دارد غـصۀ کـوچه و یک مادر خـسـته دارد
: امتیاز
|